![]() |
21 / 12 / 1388 |
خود را خسته از راهی طولانی میدیدم که پس از عبور از آن همه پیچ و خمها،ظلمات و روشنایی ها،پستیها و همواریها،حال با کوله باری از خاطره به اول راه بازگشته ام.....
با خودم گفتم:فکر نمیکردم از این سیر و سیاحت این گونه بازگردم.
آمدم اما با کوله باری سنگین،قامتی خمیده،دلی غمگین،نگاهی افسرده،اشکی ریزان و امیدی گم شده،
آمدم اما مرده ای متحرکم،در اندیشه من آدمی که امید نداشته باشد مرده است و انسانی که عشق را گم کرده باشد ناامید است
و من مرده ای متحرکم
دلتنگم برای گم کرده خود.کجا بروم و از که سراغش را بگیرم؟چه کسی میتواند نشانی از ستاره من داشته باشد؟
در آسمان خیالم روزی روشن ترین ستاره بودی و حال حتی سوسو هم نمیزنی.
در پس کدامین ابر نهان شده بودی که چنان مرا بی قرار کرده بودی؟حال خسته از همه آن بی قراریها گوشه ای خزیده ام و سعی میکنم به باوری جدید دست یابم.
باوری که عشق در آن جایی نداشته باشد باید بدون عشق هم بتوان امیدوار بود.بتوان به دور از تمام رویدادهای خوش و ناخوش آینده زندگی کرد،خندید،انتخاب نمود و برای رسیدن به آن تلاش نمود.
نظرات شما عزیزان:
من یه دل شکسته ام اما تحمل میکنم مثل بقیه آدما {
.gif)
.gif)
.gif)
(فقط یه چیز دیگه مواظب خوبیهات باش)
.gif)
.gif)
![]() نویسنده : امیر
![]() |