![]() |
31 / 1 / 1389 |
در این دنیای پوچ و بیهوده،در این دنیای پر از دوز و کلک،همه آدم های دنیا دورنگ شدند.
در این روزگار غریب یک نفر زیر رگبار بی وفایی زخمی شده و زیر دست و پا های بی رحمانه مردم نفس های آخرش را می کشد.
کسی نیست دست یاری به من بی گناه و تنها بدهد.و مرا از مرداب دنیا و پریشانی حال نجات دهد.
من دقیقه به دقیقه،ثانیه به ثانیه،پرپر شدن خودمو میبینم،و هر لحظه بسته شدن دفتر زندگیم رو.
آهای خدایی که در عرش کبریایی گوش کن،به حرفای این پسر خسته دل گوش کن.
چرا،چرا به من بی کس مددی نمی رسانی تا کی غصه و درد.تاکی تاریکی و ماتم،تا کی آسمان دلم بارانی ،
دیگه نه،دیگه نه،دیگه نه
دیگه تحمل ندارم از همه طرف بریده شدم و از همه کس رنجیده شدم
فقط تو،فقط تو می تونی کمکم کنی
فقط تو
نظرات شما عزیزان:

اگه خواستي به من هم سر بزن
![]() نویسنده : امیر
![]() |